Monday, January 10, 2011

معصومه

حتما تا به حال دانش آموز بوده اید, اگر بوده اید که می دانید دانش آموزان هفته ای چند بار باید دیکته بنویسند. اما شاید تا به حال معلم بوده باشید و اگر بوده باشید که می دانید دیکته تصحیح کردن چه قدر سخت و وقت گیر است و اگر نبوده باشید اما کمی قوه ی تخیل داشته باشید حتما میتوانید حدس بزنید که چه مصیبتی است 3,4 روز در هفته سی و خورده ای دفتر را جلوی تان بگذارند و بگویند بیا تصحیح کن.

آن روز هم دیکته داشتیم وفقط 10 دقیقه به زنگ تفریح باقی مانده بود اما من فقط شش هفت تا دیکته تصحیح کرده بودم. بسکه همه دفتر ها پر بود از غلط! آخرین دفتری که دستم بود دفتر معصومه بود

. فکر کنم یک حدیث از حضرت محمد باشد که فرموده اند اسم ها از آسمان نازل می شوند و اگر توی دنیا فقط یک مصداق برای حق بودن این حرف بوده باشد همان معصومه است بسکه چشمهایش معصوم هستند.

کفری شده بودم , کفری شدن هم دارد , وقتی میبینی نهایت تلاشت را می کنی تا بچه ها درس را یاد بگیرند و آخرش ببینی که از کل صفحه دو سه تا کلمه ی بی غلط وجود دارد. تو دلم از یک تا ده شمردم. دو تا نفس عمیق کشیدم و بعد صدا زدم

__ معصومه , معصومه جان !!

از جایش بلند شد و به طرفم آمد . نگاهش که کردم دلم نیامد دعوایش کنم. گفتم

__دخترجون, من که می دونم تو چه قدر باهوشی, می دونم درس ها رو خوب یاد میگیری, یادته که بهم گفتی آرزو داری معلم بشی , یادته گفتی نهایت تلاشت رو می کنی که به ارزوت برسی؟!

داشت با انگشتانش بازی می کرد . با خجالت سرش را تکان داد که یعنی اوهوم. یادم هست.

دفتر دیکته اش را جلویش گذاشتم و گفتم

__خب دخترک حالا به نظرت به اندازه ی کافی برای رسیدن به هدفت تلاش کردی؟

نگاهی به دفتر دیکته اش انداخت گفت

نه خانوم, می دونم کافی نیست, اما به خدا وقت نمیشه, از مدرسه که میرم خونه, یکم می خوابم بعد بیدار میشم و مشق هامو می نویسم بعد دوباره یکم می خوابم , بعد که بیدار شم تا صبح با مامانم سبزی پاک میکنیم. مامانم گناه داره خانوم. سبزی ها خیلی زیاد هستند. صبح یکی میاد اون هایی که پاک کردیم رو میبره. من باید مراقب خواهر و برادرهام باشم, باید برای خونه خرید کنم. وقت کمه و یک عالمه کار هست برای انجام دادن. اما من سعیم رو می کنم خانوم. قول می دم.

حتما در گوشه گوشه ی این شهر سبزی فروش هایی را دیده اید که سبزی های پاک و دسته شده می فروشند. که کلی هم مشتری و طرفدار دارند. شاید شما هم برای خانه و کاشانه تان از این سبزی ها بخرید اگر این طور است از شما خواهش می کنم از این به بعد هر بار که این سبزی ها را دیدید یادتان بی افتد که شاید معصومه و هزار ها امثال دخترکم این سبزی ها را پاک کرده باشند. آن وقت که سبزی را خوردید و یاد دخترک افتادید, آستین هایتان را بالا بزنید و بیشتر از قبل و با قوت بیشتر برای ساختن جامعه ای که آرزویش را داریم تلاش کنید. من و معصومه باور داریم که فردا شکل امروز نیست, ما باور داریم که فردا هزاران بار بهتر از امروز خواهد بود , چرا که ما آستین هایمان را بالا زده ایم و نهایت تلاش مان را برای رسیدن به اهداف مان خواهیم کرد. امیدوارم در این راه شما هم کنار من و معصومه باشید و بمانید.

No comments:

Post a Comment