Saturday, January 1, 2011

داستان من و آقا مجید

داستان از اون جا شروع شد که من دیروزصبح سوار آژانس شدم تا برم اون سر و شهر و پلاک ماشینم رو بگیرم. توی راه خیلی با آقای راننده صحبت کردیم. از اون راننده های بانمک بود که تو رو بابا خطاب می کنند. اخر راه موقع پیاده شدند , آقا زاده, اقا مجید رو بهم معرفی کرد و ازم خواست که بهش زنگ بزنم و با هم اشنا شیم تا بلکه به امر خیری ختم بشه .!!!!!!!!!!!!
و من از دیروز دارم به قومی فکر میکنم که واقعا همین طوری و به همین راحتی ازدواج می کنند

No comments:

Post a Comment