Monday, August 24, 2009

مرغ دریایی

_ مشغول قدم زدن تو صحرای ذهنم بودم. خورشید با لطافت خاصی میتابید. همه جا روشن بود وتمام رنگ های طبیعت براق و زنده به نظر میرسید. در همون حالی که قدم میزدم خیال پردازی میکردم و از این که تو رویاهام قدم بر میداشتم سرمست بودم. یهو یک سیاهی از جلو چشمان رد شد و رشته ی خیال بافی هام رو پاره کرد.اخیرا همین چیزی اتفاق نیفتاده بود. همه ی ادممها اون قدر دور بودند که کسی رو اطرافم نمیدیدم.
_ یه پرنده است... یه مرغ دریایی! جلل الخالق! دیگه حتی توی تخیلات من هم همچین چیزی ممکن نیست! یه مرغ دریایی تو یه صحرا؟
_ سقوط کرده بود! به نظر نمی رسید که بهش شلیک شده باشه. فقط سقوط کرده بود. انگار که سرعت و اوجی که پرواز میکرد فراتر از توانش بوده باشه ......
من ایستاده بودم و بهش نگاه میکردم. انگار که مرده باشه، انگار که نه !حتما مرده ، یه نگاه به پرهاش کافی بود تا مطمئن شم کاملا در هم شکسته
خیلی رقت بار بود..... دلم براش سوخت از دست رفته به نظر میرسید........
بعد مدت ها سرشو بلند کرد. استخوان هاش خورد شده بود، پرهاش تیکه تیکه از بالهاش جدا شده بود. از نگاهش پیدا بود که چقدر درد میکشه منتظر کمک بود ... میخواست کمکش کنم ..... هیچ ایده ای نداشتم و ندارم که چه کمکی از دستم ساخته بود . نمیدونستم چه جوری میشه زخمش رو شفا داد.
فقط کنارش ایستادم و نگاه کردم. از نظر من تلاشش بیفایده بود و از دست رفته بود.
...................................
چند ساعت هست که خیره به آسمان نگاه میکنه. نگار که چیزی میبینه بیشتر از چیزی که معمولا میشه در آسمان دید.
پرهای دردناکش رو جمع کرده داره اروم اروم تکون میخوره متعجب نگاهش کردم یعنی میخواد دوباره بپره؟ با این وضع؟
انگار تصمیمش جدیه ....... نگاهی بهم انداخت و با نگاهش تشکر کرد
با تلاش زیادی پرید چهره اش از درد در هم فشرد میشه اما داره ادامه میده ....
جاناتان:" تو را در اوج میخواهم."
Nill

1 comment:

  1. enghadar tavan dare ke dasteto begireo bebaradet be oj
    .
    dastesho migiri?mire be oj?
    .
    .
    :-)

    ReplyDelete