روی میز اولین نیمکت ردیف وسط نشسته بودم و به بچه ها نگاه میکردم. وادارشون کرده بودم که یک داستان کوتاه بنویسند. همون جا نشستم و به تقلا کردنشون نگاه کردم و با تمام وجودم احساس کردم که دقیقا همون جایی هستم که باید باشم و قلبم از شدت رضایت لبخند زد.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment