Thursday, April 22, 2010

استقبال

گلنار نشسته لبه ی تختم

پاهاشو آویزون کرده . اون ها رو به عقب و جلو تکون میده.

داره با گلهای رو تختیم بازی می کنه.

بالاخره طاقت نیاورد .....

_ نیل

_جانم

_غصه نخور . من فکر میکنم وقتی بمیری قاسم میاد دنبالت و بهت لبخند میزنه و ازت تشکر می کنه که بهش لبخند زدی.

انگار که ماموریتشو انجام داده باشه من و با چشم گریون گذاشت و رفت

Friday, April 16, 2010

قاتل

جوجم مرد................ جوجم با درد و رنج مرد.............. جوجمو تو کشتی................!!!

Friday, April 9, 2010

اعتیاد ....

مکان کلاس درس
میلاد : خانم اجازه !!!!! بابام دیشب یه چیز سفید بود کشید!
من: سکوت چند ثانیه ای!
با یه ابرویی که بالا رفته گفتم:
میلاد تو نزدیک نشینی ها!
میلاد با یه ابرویی که بالا افتاده گفت: باشه خانم
افکار من: پس معلوم شد این بچه برای چی همیشه حواسش پرته همیشه خسته است. حواسش پرته . همیشه این قدر گیج به نظر میرسه.
مادر بچه همه چیو انکار کرد.

Sunday, April 4, 2010

کودکم ، قاسم مُرد

قاسم مرد
به قول اکبر عبدی در فیلم مادر ... او مرد از بس که جان ندارد...
قاسم را آب برد.
قاسم پرت شد وسط رودخانه ای که بعد از سالها به خاطر باران شب قبل پر آب بود.
کسی نتوانست قاسم را نجات دهد بس که کوچک بود.
قاسم کوچکم میخواست سرباز شود.
قاسم کوچکم رفت و تنها چیزی که از او برایم به یادگار مانده عکسش است.
همان عکسی که با دست سلام نظامی داده بود.
قاسم رفت و جسدش را کیلومترها دورتر یافتند.
قاسم رفت و برادر و خواهرش هنوز منتظرند که برگردد.
مفهوم مرگ در ذهن کودکان من معنی ندارد هنوز نمیفهمند ...
قاسم رفت و من ماندم که چطور برای کودکانم توضیح بدهم که کجاست و کی برمیگردد.
قاسم رفت و محمد همبازی کوچکش مانده که هنوز میخندد
قاسم رفت و از یک عمر نکبت خلاص شد.
قاسم رفت و می دانم که خداوند کنار دروازه های بهشت بازوهایش را برای در آغوش گرفتن کودکم باز کرده است.
قاسم جان دیدار به قیامت
این جا که قسمتت نبود امیدوارم آنجا خواندن یاد بگیری
....