Thursday, July 22, 2010

در مدح پازل

موضوع انشا: نعمت های خدا
یکی از نعمت های خوب خدا به ما آدم ها پازل است.به نظر ما پازل از آن چیزهایی است که خیلی مفید است. شاید بعضی از آدم های احمق باشند که بگویند پازل را خدا نیافرید بلکه به مغز انسان رسید و انسان آن را ساخت اما این آدم های احمق حواسشان نیست که خدا انسان ها را خلق کرد و به آن ها عقل داد و انسان ها با عقلشان پازل را ساخته اند.پس در واقع پازل را خدا خلق کرد. پازل فواید زیادی دارد. پازل به کمک می کند که آن قدر فکر نکنیم که از ناراحتی بترکیم. پازل به ما کمک می کند که دور از آدم ها یک جایی بشینیم و فقط به خودش فکر کنیم به خود خودش!
ما امیدواریم همین جوری پازل کادو بگیریم و اصلا عمرمان را صرف ساختن این پازل ها بکنیم که اصلا لازم نباشد فکر چیز دیگری را بکنیم. بیخود کرده اند آن هایی که فکر میکنند آدم ها باید جامعه شان را بسازند ما می خواهیم پازل بسازیم به کسی چه ربطی دارد!
این بود انشای ما درباره ی یکی از نعمت های مهم خدا به ما!

ما می تونیم

من می تونم! من می تونم! من می تونم ! من می تونم! من می تونم! من می تونم! من می تونم!من می تونم ! من می تونم! می می تونم! من می تونم ! من می تونم! من می تونم! من می تونم!

Sunday, July 18, 2010

نقطه ی چاق!

با سلام و عرض خسته نباشید یک عدد نقطه ی چاق هستم درخدمت شما!

Thursday, July 15, 2010

نقاشی من!

گچ تو دستمه . بهش نگاه می کنم . از اون گچ هایی که خیلی دوست دارم. از همون گچ های نرم، عجب آبی خوش رنگی!

به آرامی روی زمین خط می کشم و در امتداد خط می دوم

و به ستاره ها فکر می کنم

و می دانم که آن ها هم دارند ازآن بالا به من ، به گچم، و به دایره ای که دور خودم کشیده ام نگاه می کنند و فکر می کنند

و به من ، به گچم و به دایره ای که دور خودم کشیده ام فکر می کنند.

>فکر کنم از آن بالا تقریبا این شکلی باشم


Wednesday, July 14, 2010

نیل دلتنگ می شود

قلبم امروز، چیزی بود میان یک تکه سنگ و یک کاغذ مچاله شده

به شدت دردناک است که شاگردانت را ببینی که از تصور رفتنت و ندیدنت آن قدر اشک می ریزند که حتی آغوشت هم برا ی آرام کردنشان کافی نیست . میدانی، دردناک است که به جای این که همان جا وسط کلاس بشینی و اشک بریزی بغلشان کنی و شوخی کنی و وادارشان کنی بخندند.

به زودی گریه شان تمام خواهد شد و به زودی با به یاد اوردن سالی که گذشت لبخند خواهند زد و می دانم که حالا ایمان دارند که کسی در دنیا هست که عاشقانه دوستشان دارد.کسی هست که وقتی زخم های روح و تن شان را بعد از کتک خوردن پیش او بیاورند نوازششان خواهد کرد و به آن ها اطمینان خواهد داد که دوستشان دارد, می دانم که حالا دیگر اطمینان دارند دنیا آن قدر ها هم ترسناک نیست. می دانم که حالا م یدانند که هر بزرگتری که از کنارشان می گذرد قرار نیست که آن ها را کتک بزند. حالا م یدانند که یعنی چه که رویایی داشته باشند. حالا می دانند که زندگی و خوبی آن ارزش جنگیدن دارد.

دلم تنگ خواهد شد ,دلم برای همهمه ی تان تنگ می شود. دلم برای غرغرهای بعد از دیکته تنگ می شود. دلم برای دعواهایتان سر بغل کردن من تنگ خواهد شد . دلم تنگ می شود که نباشم که نبینم چه طور می خندید , چه طور بزرگ می شوید و چه طور رشد خواهید کرد.

من تمام سعی ام را کردم که به وسعت قلب کوچکم دوستتان داشته باشم و عاشقانه داشتم.

جگرگوشه هایم به خدا می سپارمتان به تنها پناهگاهی که داریم.