Tuesday, August 24, 2010
Monday, August 23, 2010
نیل بی شانه
یادت می آید؟ 40 سال پیش اوایل بهار بود. به تازگی آشنا شده بودیم . باران بهاری که همراهمان بود قطع شده بود و بوی خاک در هوا موج می زد و ما مست بودیم. مست باران بهاری، مست بوی خاک که در هوا پیچیده بود و مست عشق . یادت هست که در آن فولکس کهنه ات نشسته بودیم و تو برایم ساز می زدی و زمزمه می کردی:
" بر گیسویت ای جان ، کمتر زن شانه
چون در چین و شکنش دارد دل من کاشانه"
نگاهت موقع زمزمزه کردن آن قدر صادقانه بود که از آن موقع به بعد دیگر موهایم را شانه نزدم.
" بر گیسویت ای جان ، کمتر زن شانه
چون در چین و شکنش دارد دل من کاشانه"
نگاهت موقع زمزمزه کردن آن قدر صادقانه بود که از آن موقع به بعد دیگر موهایم را شانه نزدم.
Thursday, August 19, 2010
من و شاخ هام
زمان: اول صبح
من: جلوی آینه ی قدی اتاقم ایستاده ام و دارم با دقت به سرم نگاه م یکنم. به جایی لا به لای موهایم. کمی بالاتر از پیشانی .با دقت به سرم دست می کشم.
خواهرک: از کنارم رد و میشه و یکهو شبیه علامت سوال بهم میگه: نیل داری چه می کنی؟
نیل: دارم می گردم
خواهرک در حالی که یک ابروش بالاتر از دیگری است می پرسد: شپش؟!!!
نیل: شاخ
من: جلوی آینه ی قدی اتاقم ایستاده ام و دارم با دقت به سرم نگاه م یکنم. به جایی لا به لای موهایم. کمی بالاتر از پیشانی .با دقت به سرم دست می کشم.
خواهرک: از کنارم رد و میشه و یکهو شبیه علامت سوال بهم میگه: نیل داری چه می کنی؟
نیل: دارم می گردم
خواهرک در حالی که یک ابروش بالاتر از دیگری است می پرسد: شپش؟!!!
نیل: شاخ
Subscribe to:
Posts (Atom)