Saturday, March 20, 2010

یک صحنه از زندگی روزمره

مکان: هر خیابانی را که تمایل دارید انتخاب کنید.

زمان: هر ساعتی از شبانه روز!

صحنه هایی از زندگی روزمره که میخواهم به آنها اشاره کنم آن قدر تکرار می شوند که شما میتوانید آن ها را در هر ساعت و در هرجایی ببینید

پیاده رو تنگ و شلوغ است و مردم به سختی از کنار هم عبور میکنند.گاهی به هم تنه میزنند و با عذرخواهی با بدون آن از کنار هم میگذرند.از میان جمعیت که سرک بکشی میبینی در برخی از نقاط این به هم فشردگی بیشتر میشود. کمی که جلوتر بروی میبینی زنی یا کودکی به گدایی نشسته است. اگر آدمی باشی که تکرار شدن این صحنه هنوز آن را برایت عادی نکرده باشد با تاسف سری تکان میدهی و در نهایت پول خردی هم کف دستش می اندازی و به راهت ادامه میدهی و اگر هم نه که بی توجه به راهت ادامه میدهی و در فکر شام امشب و چک پاس نشده و حساب خالی و درگیری لفظی با دبیر فیزیک و مدل موی جدید و نتیجه ی فوتبال می مانی.

کمی جلو تر میروی

در حال فکر کردن هستی که ناگهان با کارگر باربری شاخ به شاخ می شوید به آرامی خودت را کنار میکشی و ارام روی استینت را میتکانی که مبادا گرد و خاک کارگر بر لباست نشسته باشد.

صدای جیغ و فریاد کودکی از دور شنیده میشود و لحظه به لحظه بالاتر میرود انگار که منبع صدا به تو نزدیک تر میشود.از روبرو مادر جوانی به همراه کودکش م آید . مادر خوش پوش است و به نظر زن محترمی می آید. کمی که نزدیک تر میشوند صدای مادر هم شنیده میشود ... جملاتش آمیخته با تحقیر و توهین است. چند فحش آبدار هم لابلای حرف هایش هست که لابد از شنیدنشان شاخ در می آوری آنهم خطاب به یک بچه. آنها می آیند و میروند و هوز گریه ی کودک شنیده میشود.

کمی جلوتر زن جوانی جلوی راهت را میگیرد و از تو میخواهد که کاغذی که در دست دارد را بخواند. آدرس دفتری اس در همان نزدیکی.راهنمایی اش میکنی .با خجالت تشکر میکند و میگوید که سواد ندارد و می رود و تو میمانی و با این فکر که چند نفر بی سواد در کشورمان وجود دارند.

به راهت ادامه میدهی . چند جوان در کنار پیاده رو ایستاده اند . به ارامی از کنارشان میگذری اما الفاظی میشنوی که گونه هایت سرخ می شوند و مشتت را محکم فشار میدهی آن قدر که ناخن هایت توی گوشت فرو بروند سرت را پایین می اندازی و لب هایت را میگزی و می روی.

در خخیابان راه میروی و به مسابقه ی فوتبال آن روز فکر میکنی و به این نتیجه می رسی که لذت دیدن مسابقه در استادیوم را با هیچ چیز عوض نمیکنی. در این میان به یاد فحش هایی که شنیده ای و داده ای می افتی و پوزخندی می زنی و به راهت ادامه میدهی.

هوا سرد شده است و ساعتی به قرار ملاقاتت با رئیس باقی مانده تصمیم میگیری که به کافی شاپی در همان نزدیکی بروی و قهوه ای بخوری و رم شوی. در کافی شاپ تصادفا مکالمه ی زوجی را میشنوی که در میز بغلی نشته اند و د رمیمانی که چه طور جوان ها اصول برقراری ارتباط را فراموش کرده اند.

صدای جیغ و داد زنی را در خیابان میشنوی چون میزت کنار پنجره قرار دارد سرک میکشی و میبینی که مردی که به نظر شوهر زن می رسد حق مردانگی اش را به جا می آورد و زن را کتک میزند .مردم هم سعی میکنند که آن ها را جدا کنند.

روزنامه را باز میکنی تا کمی روزنامه بخوانی تیتر اول روزنامه در باره ی کودکی است که آن قدر در خانه کتک خورد که مرد. در میان پاراگراف ها خبرنار به خود جرات داده است و اشاره کرده که به نظر میرسد آمار کودک آزاری بسیار بیشتر از ان چیزی است که آمار رسمی حکایت از آن دارد.

اعصابت با دیدن عکس های کودک متشنج شده است روزنامه را میبندی و لپ تاپت را باز میکنی تا از اینترنت مجانی کافی شاپ استفاده کنی. میخواهی اخبار روز را مرور کنی . خودسوزی زنان... تاثیرات خشونت خانگی بر کودکان ... زن پس از سالها آزار دیدن شوهش را کشت... 2 سال است که به خاطر مهریه در زندان به سر می برم... قتل ... جنگ .. خونریزی ... حقوق پایین کودکان کار ... مشکلات زنان سرپرست خانوار ...

ناگهان با نفرت از جابت بلند میشوی و میروی

گاهی این فکر ها من را دیوانه میکنند.

به هر سو که نگاه میکنم سیکل معیوبی می بینم که انگار تا ابد ادامه خواهد داشت.کودکان امروز در خانه کتک میخورند ،کودکان امروز تحقیر میشوند توهین میبینند و این ها خواهند بود که فردا توهین میکنند و کتک میزنند. کودکان امروز رفتار پدر و مادر در خانه را میبینند و در آینده زندگی شان همان قدر متزلزل خواهد بود پسرکان امروز رفتار پدرشان را در اینده تکرار خواهند کرد و دخترکان امروز یاد خواهند گرفت که باید نگران شوهر بود، نگران این که مبادا لذت هایش را جای دیری جز خانه بیاید.کودکان کار امروز پدران و مادران فردا هستند. کودکان بی سواد امروز مادر و پدرهایی خواهند بود که باید نسل آینده را تربیت کنند.

این سیکل معیوب را یا باید شکست یا تا به ابد ادامه خواهد یافت.

انتخاب با ماست .میتوانیم جزیی از این سیکل باشیم یا تلاش کنیم تا آن را تغییر دهیم.

آبادانی و آزادی و پیشرفت میهن عزیزمان وابسته به شکسته شدن این سیکل است.

اهمیتی ندارد که عقیده مان چیست.مسلمانیم، مسیحی هستیم،بهایی هستیم، یهودی هستیم ،زرتستی هستیم یا اصلا به لزوم دین باور نداریم. رشته ی مشترکی میان ما هست که برای همکاری و تغییر کفایت میکند.

ما ایرانی هستیم

خب مرحله قول به پایان رسید .حالا وقتش است که اقدام کنیم و الا نگرانی هایمان به هیچ دردی نمیخورد و هیچ درد را دوا نمیکند.

به عنوان یک بهایی باور دارم که بهترین نتیجه از مشورت حاصل میشود .

به عنوان یک بهایی یکی از اصول دیانت بهایی را چاره ی شکست این چرخه ی معیوب میدانم. نعلیم و تربیت عمومی و اجباری

تمام نکاتی که در بالا مطرح کردم ناشی از نبود و تعلیم و تربیت مناسب و همگانی برای اعضای اجتماع است.این تعلیم اساسی در دیانت بهایی سواد آموزی را تنها یکی از جوانب تعلیم و تربیت میداند .

نظر شما چیست؟! برای از بین بردن این روند چه باید کرد؟!

حاضرید که دست به دست هم برای شکست و تغییر آنچه که مطلوب مان نیست تلاش کنیم؟

3 comments:

  1. ali niloo jan....ali azizamxxxxxxxxxx

    ReplyDelete
  2. خسته ام از دیدن این صحنه ها و فکر راجع به ان ها و ای کاش خدا من را اینفدر بی مشکل خلق نمی کرد که عذاب وجدان داشته باشم برای حل مشکل دیگران

    ReplyDelete
  3. yekam siah namayi nist??? hame chi enghadam bad nist amale khode mast k khodemoon o gereftar mikone;;;pas adam bayad tavane kotahisho bede ama jobran kardanesh ine k binesh e khase oon mozo ro dashte bashim serfan tahsilat kafi nist adam bayad roshd kone yani tamiz bede beyne sere va nasere:D:D

    ReplyDelete