Monday, July 27, 2009

"من" هام!!!

چه قدر غمگین کننده است که چیزیو که حتی فرصت رشد و بالنده شدن نداشته دفن کنی. بالای قبرش با ایستی و با چهره ای غمگین شاهد دفنش باشی و رو قبرش گل بذاری! از دفن کردن ادمها متنفرم اما حتی از اون بیشتر از دفن کردن بعضی چیزها تو ذهنم متنفرم.
اخ که فراموش کردن یک دوستی چه قدر سخت تر از فراموش کردن یک دوست هست.


یادم میاد وقتی نوجوون بودم ، وقتی دلم سخت میگرفت وقتی نمیتونستم با اونایی که اذیتم میکردن مقابله کنم. وقتی دلم از ادمها میگرفت تو ذهنم شکل یک باتلاق رو میدیدم. همون dead marshes تو فیلم ارباب حلقه ها. دقیقا با همون مشخصات! اون ادم تو ذهن من غرق میشد و من به روی مبارکم نمیاوردم.....
حالا خودم ایستادم و دارم غرق شدن خودم رو نگاه میکنم و اصلا به خودم محل نمیذارم! به قول فهیم "من" هام به حرف هم گوش نمیدن.

Wednesday, July 22, 2009

بهترین جای دنیا کجاست؟!
حتما این سوال خیلی سوال مهمی است که آدمها برای پیدا کردن جوابش راههای کشورهای دور میشوند، بهترین جای دنیا توی قاره آمریکا یا اروپاست؟! حتما همان اطراف است که این روزها همه برای رسیدن به آنجا به هرکاری دست میزنند.
بهترین جای دنیا چه شکلیه؟ شبیه یک قصر بزرگ با پرده های مخملین و عتیقه جات و ثروت بی حد و حصر؟! یا شبیه یک منظره زیبا از خلقت خداوند؟ تیکه ای از بهشت؟ با درختان سبز و یک رنگین کمان زیبا همراه خورشیدی در حال طلوع یا غروب؟
این روزها که همه انسانها در تکاپو و درحال تلاش مداوم برای رسیدن به خواسته هایشان هستند،بهترین جای دنیا کجاست؟ حالا که انسانها غرق روزمرگی شده اند این جا کجاست؟بهترین جای دنیا از زمان عصر حجر تغییر کرده؟! آیا اجدادمان هم با ما درباره ی بهترین جای دنیا هم عقیده بوده اند؟ اصولا درباره هیچ کدام از بهترین ها با یکدیگر هم عقیده نیستیم. بعضی هایمان فکر میکنیم شازده کوچولو بهترین کتاب دنیاست ،بعضی ها عاشق جاناتان مرغ دریایی هستیم.بعضی ها غروب را دوست دارند بعضی ها طلوع، بیشترمان معتقدیم که پدر و مادر خودمان بهترین والدین دنیا هستند! در این میان تکلیف بهترین جای دنیا چیست؟
برای من بهترین جای دنیا تو بغل دوستانم هست. وقتایی که اون قدر محکم در آغوش میگیرمشون که انگار یکی میشیم. اون وقت که احساس آرامش میکنم

Friday, July 17, 2009

برای یک دوست خیلی خوب

دلتنگتم ....
دوست خوبم، کنارت نیستم. نیستم که باهم باشیم. باهم بخندیم ، فیلم ببینیم، حرف بزنیم. نیستم که تو دف بزنی و من گوش کنم. نیستم که تو اتاقت بشینم و به همه لظه های خوبی که داشتیم فکر کنم. نیستم که بریم زیارت، که توی اون ایستگاه اتوبوس بشینیم و دعا کنیم که دعای مخصوصش برای تو باشه. نیستم که بریم حافظیه و کیف کنیم. نیستی که تو بغلت مستمر گریه کنم. یادته گریه ام بند نمی اومد. یادته از سجده بلندم کردی بغلم کردی . واقعا حیف که نیستم که کلم پلو بخوریم! حیف ! حیف خیلی چیزهای دیگه. دوسی جون پیشت نیستم اما به یادتم. "زیباترین حکمت دوستی ، به یاد هم بودن است ، نه در کنار هم بودن".
خوش به حال تو که هم خیلی مهمی هم خیلی خوب! " مهم بودن خوبه ولی خوب بودن خیلی مهم تره"
دوست خوبم بیا شاد باشیم و به دنیا لبخند بزنیم. مهم نیست که سرنوشت برای ما چی تو آستین داره. ما می ایستیم و بهش لبخند میزنیم."بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا."
" شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت ، پس همیشه شاد باش" عزیزی هست که همیشه بهم میگه شاد بودن تنها سلاح تو در برابر دنیاست. هر لحظه که سلاح رو زمین بگذاری نبرد رو باختی.

آدمی ساخته افکار خویش است ، فردا همان خواهد شد که آنروز به آن می اندیشد" پس بیا اندیشه های امروزمون پر از شادی و خوشحالی و خوشبختی باشه.بیا افکارمون اون قدر امید بخش باشه که دنیای سیاه و نا امید اطرافمون رو روشن کنه. ما میتونیم. من میدونم که میتونیم.
فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست "
دوست داشتن امری لحظه ایست
ولی داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است"

Friday, July 10, 2009

من و سنگ صبور!

چند روز پیش بود که نیوشا فیلم های قدیمی رو از اعماق قفسه ها بیرون کشید. فیلم هایی از کودکی هامون. اولین روزی که مدرسه رفتیم، جشن الفبا، مسافرت ها ، جشن تولد های سالهای دور، وقتی که همه دور هم جمع بودند. به سرنوشت همه آدمهایی که لحظه ای از زندگی شان در اون فیلم ها ضبط شده بود فکر کردم. به سرنوشتشون ، به روزگار .....
چه قدر همه چیز تغییر کرده . از همه واضح تر صورت مادربزرگم بود. چه قدر به چروک های صورتش اضافه شده ، چه قدر .....
بهترین خاطرات کودکیم رو پشت بام خانه ی آنها گذشت وقتی ستاره ها را میشمردم و با مسافران هواپیماهایی که می گذشتند حرف میزدم . هیجان انگیز ترین واقعه این بود که تمام شب را آنجا بخوابیم و من فرصتی داشتم بی نهایت برای خیال پردازی . از همه بهتر هم شنیدن داستان های مامانی بود.وقتی که با اوج و فرود داستان صدایش را تغییر میداد چه قدر لذت میبردم. چه قدر عاشق ملک جمشید بودم با آنهمه جوانمردی اش. چه قدر دلم میخواست سنگ صبوری داشته باشم .....
این روزها عجیب به یاد سنگ صبور داستان های مادربزرگم هستم. همون سنگ صبوری که اساسی ترین نقش رو بازی میکرد. همونی که غم های دختر نارنج و ترنج رو شنید .
گاهی خیلی دلم میخواد بعضی از داستان ها واقعی بود. فقط این بار میترسم اگر سنگ صبور واقعی باشه دیگه هیچ جوانمردی پیدا نشه که وقتی دختر نارنج و ترنج بعد از دردل با سنگ صبور بهش میگه: حالا سنگ صبور من بترکم یا تو یکهو بپره تو اتاق و بگه سنگ بترکه !!!!!!!!!!!!

......

اطرافم پر شده از کارتن های بسته بندی شده و وسایل ریز و درشت. مامان و نیوشا سخت عصبی به نظر میرسند و دائم در رفت آمد هستند. آروم به صندلی تکیه دادم و سعی میکنم تک تک نت های موسیقی را مزه مزه کنم. این نوا داره روحم رو نوازش میکنه.
تو سالن سینما بعد از تموم شدن فیلم درباره الی ... وقتی همه با عجله عجیبی به طرف خروجی میرفتند ، من نشسته بودم و محو موسیقی تیتراژ پایانی شده بودم. تبلور واقعی لطافت بود. خوشحالم امروز یافتمش و دوباره اون حس رو تجربه میکنم.
توصیه میکنم لحظه ای زندگی و جریان اون رو رها کنید و خودتون رو به این موسیقی جانبخش بسپرید.
لینک دانلود: http://www.musicema.com/music/tracks/SongforEli.mp3

عزیزی هست که تخصص خاصی درباره روان شناسی یونگ دارد. معتقد است که از بین آرکیپتایپ ها من آرتمیس هستم! با مزه اینجاست که در دوران نوجوانی که تب مطالعه درباره اساطیر یونان و روم باستان رهایم نمیکرد شخصیت مجبوبم همین آرتمیس بود.
شما بخوانید و قضاوت کنید :
امروز درباره یکی از الهه های بسیار جذاب المپ صحبت می کنیم. آرتمیس الهه طبیعت وحشی، شکار، جنگل و طبیعت است. آرتمیس خدابانوی استقلال، حمایت و مرز است. همچنین خدابانوی بکارت، تولد نوزادان و حاصلخیزی ( تناقض جالبی ست!)
آرتمیس دختر زئوس و لتو و خواهر دوقلوی آپولوست. می دانید که زئوس به خاطر روابط متعددش فرزندان زیادی داشت. هرا همسر زئوس به هر نحوی بود دنبال از بین بردن بچه ها و آزار زنهای زئوس بود. در این مورد نیز وقتی زئوس فهمید هرا برای بچه های لتو نقشه کشیده است آنها را به سرزمینی دور فرستاد و لتو در سختی زیاد این دو نوزاد را به دنیا آورد و بزرگ کرد (آرتمیس به محض به دنیا آمدن به مادرش در به دنیا آوردن آپولو کمک می کند ). وقتی این دو کمی بزرگ شدند به خدمت پدر رفتند و پدر عاشق هردویشان شد. آپولو که عاشق تیر اندازی بود دست راست پدر در حکومت المپ شد و آرتمیس که سرگرمی اش فتح قله ها بود در جواب پدر که به او گفت از من چیزی بخواه گفت که او استقلالش را می خواهد و اینکه همیشه باکره بماند و تعهدی به ازدواج نداشته باشد. پدر از روحیه سرکش او خوشش آمد و شهری به او داد ولی آرتمیس ترجیح داد با گروه دختران نوچه اش در کوه و بیابان زندگی کند و به شکار و کارهای مورد علاقه اش بپردازد. او دامن کوتاهی به تن دارد و تیر و کمان در دست و حیوان دست آموزش یک آهوی کوهی است که در تندیس ها و نقاشی هایی که از او وجود دارد دیده می شود. درخت سرو نیز پیش کشی پدرش به اوست. از طرفی هر جا زنی درحال زایمان است یا دارد به سختی زایمان می کند آرتمیس حضور می یابد و به زن کمک می کند. برای همین او حامی زنان باردار است. در حالیکه خودش باکره است و هرگز با هیچ مردی نزدیکی نکرده است. روح آرتمیس مثل روح طبیعت بکر است. درباره افسانه آرتمیس سخن زیاد است و او الهه ای است که در یونان باستان پرستیده می شده و زنان برای اینکه زایمان راحتی داشته باشند برای او پیشکشی می برده اند. درست است که آرتمیس افسانه است اما نسخه های کپی برابر اصل آرتمیس در اطراف ما فراوانند. زنان آرتمیسی زنانی مستقل با روحیه ماجراجویی و میل به رقابت و فتح قله ها هستند. آرتمیس ها اغلب ورزشکارند و اکثر زنانی که در مسابقات ورزشی شرکت می کنند دارای این روحیه اند. دختر آرتمیسی دنبال شوهر نیست. شاید ازدواج کند ولی ازدواج آرمان غایی او و مهم ترین مساله اش نیست ( بر عکس هرا که همه چیز زندگی اش با ازدواج تعیین می شود ) برای آرتمیس تشکیل خانواده فقط یکی از مسائل حاشیه ای زندگی ست. او بیشتر به فعالیت های اجتماعی اش و همینطور به ورزش و طبیعت علاقه مند است. آرتمیس ها مرزهای محکمی دارند که به شدت از حریم آن دفاع می کنند و کسی که جرأت کند و به مرز آرتمیس نزدیک شود با خشم ترسناک آرتمیس و با تیر تیز و نیزه اش مواجه می شود. آرتمیس ها در کنار مردها خیلی راحتند و هیچ احساس خاصی از خود بروز نمی دهند. برای آنها مهم است که به عنوان یک زن به آنها نگاه نشود و به جنسیتشان هنگام کار توجه نشود. او بر نمی تابد که در جایی به خاطر زن بودن حق و حقوقش نادیده گرفته شود و قطعا شورش می کند و همه چیز را می تواند به هم بریزد. اغلب زنان فمنیست یا بهتر است بگوییم همه آنان آرتمیس هستند. از طرفی لطافت زنانه آرتمیس در این بعد دیده می شود که او دلسوز و حامی سرسخت مظلومان است. هر جا سازمان یا ارگانی برای حمایت از کودکان و زنان باشد او آنجا عضو می شود و برایشان تلاش می کند. اکثر وکلای زن نیز روحیه آرتمیسی دارند. آرتمیس بخشی از زنانگی همه ماست که باید پاسش بداریم و به کمک او از حریم هایمان حفاظت کنیم. فقدان آرتمیس از ما زنان توسری خوری می سازد که هر کسی می تواند به مرزهای او وارد شود و همه چیز را به هم بریزد. برای افزایش این انرژی در خودتان یاد بگیرید " نه" بگویید و بر سر حرفتان بایستید. ورزش کنید و به طبیعت بروید و با دوستان دخترتان گروه های فعال تشکیل دهید.البته در نظر داشته باشید که زیاد بودن این انرژی نیز دردسر ساز است همچنان که در برهه ای از زندگی خودم اینطور بوده است. زیاد بودن آرتمیس از شما موجود لجباز تنهایی می سازد که حرف فقط حرف خودش است و لطافت و انعطاف پذیری زنانه در او گم می شود. آرتمیس نیاز دارد که پرسفنه را کمی درک کند تا روحیه جسور و سرکشش را تعدیل کند. همچنین به هستیا نیاز دارد تا آرامش و ماندن در مرکز وجود را تجربه کند. به آفرودیت نیاز دارد تا عشق زمینی را تجربه کند ( عشق های آرتمیس به خاطر روحیه ای که دارد اکثرا عشق های افلاطونی ناکام هستند )
از وبلاگ : http://zanboodan.blogfa.com/cat-2.aspx

Sunday, July 5, 2009

مشاوره آن لاین

دوستی این متن را برایم ایمیل کرد.
دوستان عزیزمدتی بود که این مسأله توجه من را به خود جلب کرده بود که به دلیل شرایط فرهنگی ایران افراد از مراجعه به دفاتر مشاوره روان شناسی پرهیز می کنند و لذا از امکاناتی که این گونه مراکز برای افراد فراهم می کنند محروم می مانند. به نظرم رسید که اگر به گونه ای هویت افراد محفوظ بماند شاید استقبال افراد نسبت به مراجعه به یک مشاور افزایش یابد. لذا تصمیم گرفتم شرایطی را مهیا کنم که افراد به صورت آنلاین مسائل خود را با یک مشاور در میان گذارند، بلکه به این طریق بتوانند راحت تر و سریع تر به حل اینگونه مسائل خود بپردازند. البته شکی نیست که مشاوره به صورت آنلاین هرگز تمام مزایای مشاورۀ حضوری را ندارد و نمی توان انتظار داشت که به همان اندازه مؤثر واقع شود. ولی امکان محفوظ ماندن هویت افراد خود جنبۀ مثبتی است که سبب می شود افراد آزادانه تر مسائل خود را مطرح نمایند، و بدین منظور هر فردی می تواند با اسمی ناشناس با این آدرس مکاتبه نماید.به امید اینکه بتوانم به این شکل خدمتی به هموطنان عزیزم ارائه نمایم.جانتان خوش باد.مشاورonline counselling <
online.counselling1@gmail.com>
پی نوشت: در صورت تمایل می توانید این ایمیل را برای دوستانتان نیز ارسال نمایید که آنان نیز از این امکان بهره مند گردند

گاهی میشینی و فکر میکنی که ترجیح میدی سهم خودت رو ادا کنی، پس قدم برمیداری تا جایی که مربوط به تو میشه تلاشت رو میکنی. با خیلی ها حرف میزنی خیلی ها که به نظرشون تلاشت بیهوده است. به همشون جواب میدی که هر کس مسئول اعمال خودش هست و باید برای اونها جوابگو باشه. من مسئول این هستم که تلاش کنم یا به بهانه ی نتیجه هیچ تلاشی نکنم. پس تلاشم رو میکنم و امیدوارم اونهایی که مسئولیت قدم بعدی رو دارند هم به مسئولیتشون عمل کنن. گاهی تو زندگی پیش میاد که امدهات به واقعیت نمیپیونده.
گاهی پیش میاد که وقتی میری تو خیابون احساس میکنی توی شهری که زندگی میکنی گرد مرگ پاشیدن. گاهی باورت نمیشه که تو چشم همون آدمهایی که یک هفته قبل امید دیده بودی الان یک حفره ی خالی میبینی. گاهی از وحشت حس کردن غم آدمها از خونه بیرون نمیری. گاهی اوقات پیش میاد که از شدت حرف بترکی اما نتونی حتی یک کلمه بنویسی.
گاهی هیچ کلمه ای برای توصیف احساست وجود نداره. گاهی پیش میاد که لحظه لحظه زندگیت به نگرانی میگذره.نگران آدمهای آشنا و غریبه. نگران هموطنان هات. نگران جوان های همون آب و خاکی که بهش عشق می ورزی.نگران آدمهایی که هر روز از کنارشون میگذری. گاهی از شدت نگرانی دوست داری هق هق گریه کنی ولی نمیتونی. یک چیزی محکم گلوت رو گرفته. گاهی میشه که اون قدر نگران جونش میشی که هیچی آرومت نمیکنه. گاهی اوقات وقتی بعد از چند ساعت نگرانی برای جونش وقتی صداشو میشنوی تنها کاری که میتونی بکنی اینه که بهش فحش بدی داد بزنی و اون طفلکی بگه تقصیر من نیست که موبایل ها قطع شده. گاهی اوقات هست که باید صدای دوستت رو بشنوی که داره برات تعریف میکنه چه جوری دانشگاهش تبدیل شده به میدان جنگ. گاهی باید دوستت رو دلداری بدی آخه شاهد تیراندازی به مردم بوده. گاهی پیش میاد که هر روز بگی دیگه تحمل یک روز مشابه رو ندارم. اما هر روز بلند شی و ادامه بدی.
گاهی پیش میاد که از دیدن عکس ها و فیلم ها از بنی آدم متنفر بشی. گاهی از خودت خجالت میکشی. گاهی به غیرتت بر میخوره . گاهی میشینی و برای ایران زمین برای این خاک گریه میکنی.
گاهی پیش میاد که چندروز باشه که شمع روشن کنی به نیت اونهایی که رفتند، اونهایی که ...
گاهی از وقاحت بعضی از آدمها تعجب میکنی
گاهی فکر میکنی منظور خدا چیه؟!
گاهی فکر میکنی چه قدر غم انگیز است که روز به روز از هم دور میشید و تو فقط شاهد هستی مثل تمام چیزهای غم انگیزی که این روزها شاهدش بودی.
گاهی بعضی آدمها درکت نمیکنن، گاهی از کارهایت تعجب هم میکنند. گاهی میشونی که چرا این اخبار غم انگیز را پی گیری میکنی؟ چرا میشنوی؟ چرا میبینی؟
نمیدانند که ندیدن و نشنیدن و ندانستن را ننگ میدانی و خیانت !
گاهی میشه که میشینی کنار پنجره و هی صدای تیراندازی و میشنوی. گاهی میشه که باید صدای اشک ریختن مادرتو بشنوی. آخه داره برای جوانهای کشورش گریه میکنه . برای غم مادرای این کشور خون گریه میکنه.
گاهی آرزو میکنی که همه چی درست شه. نمیدونی چه جوری حتی نمیدونی بوسیله کی فقط آرزو میکنی....
گاهی پیش میاد که فقط میخوای یکی بیاد از خواب عمیق بلندت کنه و بهت بگه که همه اش یک کابوس بوده.
گاهی هرچی بنویسی نمیتونی عمق فاجعه رو توصیف کنی.
گاهی به طرز احمقانه فکر میکنی که اگر آن چراغ جادو را پیدا کرده بودی همه چی حل میشد.
....
" فقط خدا میدونه چند بار اون رویا رو دوره کرده بودم! فقط خدا میدونه چند بار اون آرزو رو تکرار کرده بودم، چند بار تو تخیلاتم نشسته بودم و تصور کرده بودم که یک پری مهربون میآد و در ازای کمکی که بهش میکنم به من یک آرزو میده و این منم که این آرزو رو چه طور خرج بکنم. شاید خیلی ها حتی در خیالات هم دقیقا ندانند ان یک آرزو چیه اما من میدونستم. بارها تو تخیلاتم این تصویر رو دیده بودم که دارم تو خونه ی قدیمی مادربزرگم یک جعبه قدیمی رو جابه جا میکنم که یک چراغ جادو پیدا میکنم اون وقت ازغول چراغ میخواستم فقط و فقط همون یک آرزو رو برام برآورده کنه. آرزویی برای صلح! اون وقت تمام آرزو های دیگم تحت الشعاع اون قرار میگرفت. چی میشد اگر قادر بودم برای همیشه صلح رو روی این کره خاکی برقرار کنم؟
اون آرزو ، اون میل، اون رغبت هنوز با من هست . اگر غول چراغ جادو داشتم الان سالها بود که دیگه کسی به خاطر از دست دادن عزیزانش قلبش نمی شکست. دیگه کسی تنهایی و درد رنج رو تجربه نمیکرد. هیچ بچه و آدم بزرگی تو این عالم نمیفهمید گرسنگی و سو التغذیه چیه، کشتن و نفرت سالها بود که افسانه شده بود و دیگه کسی وجودشونو باور نداشت. دیگه لازم نیود نگران فقر مردم باشیم. دیگه لازم نیود دلمون برای فرهنگ پایین و تحصیلات کم مردم دنیا بسوزه. لازم نبود به فکر چاره یی برای فحشا باشیم. دیگه روزبروز آمار قتل و دزدی بالا نمیرفت. مجبور نبودیم فکر کنیم با معضل روسپی گری باید چه کنیم! اون وقت لازم نبود به مردم دنیا بقبولونیم که ما ،نوع بشر هیچ فرقی باهم نداریم و همه فرزندان خداوندیم . و دیگه هیچ دولتی هیچ پولی خرج ساختن وسایل جنگی و اسلحه نمیکرد. اگر صلح برقرار بود اگر وحدت وجود داشت اون وقت حتی منم این امکان رو داشتم که مثل بقیه دوستانم توی یک دانشگاه معمولی درس بخونم و از دوران دانشجوییم لذت ببرم. اون وقت حتی منم هر روز خبر گرفتاری و مشکلات عزیزانم رو نمیشنیدم . اون وقت دیگه هرگز لحن تلخ بزرگترها رو وقتی از بلایا میگن حس نمیکردم. اگر وحدت وجود داشت مامادرم هرگز حسرت پزشک شدن به دلش نمی موند ...... و هزارتا اگر دیگه
نجات ما ، نه تنها مردم ایران بلکه مردم جهان در وحدت نهفته است. میتونیم دوباره سالها رو وقت صرف این کنیم که به هم دیگه ثابت کنیم عقاید کدوممون درسته، کدوم یکی قوی تر هستیم ، کدوم یکی زور گو تر؟ یا می تونیم دستهامون بدیم به هم و برای ساختن یک مدنیت جهانی تلاش کنیم و برامون مهم نباشه کسی که دستمون رو میگیره کیه ، رنگ پوست یا ملیتش چیه ، یا اینکه حتی به چه اعتقاد داره. فقط برامون مهم باشه که ما فرزندان خداییم و شهروندان این جهان.
از آشناییتون خوشبختم ، 20 ساله، ساکن این کره خاکی هستم.
حاضری دستت رو به دست من بدی تا باهم و دوش به دوش هم برای صلح تلاش کنیم؟"
...................................................