Sunday, December 5, 2010

تو که یادت نیست!...توی یکی از همون بهترین روزهای زندگیم بود!...همون روزهایی که تعدادشون از انگشتهای یک دست هم کمتره!...همون روزهایی که با تو بودم!...همون روزهایی که زندگی کردم!...آره...توی یکی از همون روزها بود!...بعد از ساعت ها با تو بودن!...وقت خداحافظی بود...سر آن خیابانی که اسمش رو هم نمیدونم حتی!...با هم خداحافظی کردیم!...رفتی ولی من همونجا ایستادم...ایستادم و رفتن تورو نگاه کردم...دست کرده بودی تو جیب هات و آروم آروم دور میشدی...نمیدونستی که من نرفتم!...نمیدونستی که ایستادم و دارم نگاهت میکنم!...برنگشتی پشت سرت رو هم نگاه نکردی...سرت رو انداخته بودی پایین و دور میشدی!...وای وای وای!!...نمیدونستی که چقدر زیبا بودی!...چقدر زیبا راه میرفتی!...چقدر زیبا کرده بودی تمام آن پیاده رو و تمام آن خیابان و حتی تمام اون شهر رو!...یکم که دور شدی بهت زنگ زدم!...گفتم من نرفتم و سر خیابان ایستادم و دارم نگاه میکنم رفتنت رو!...یادم رفت بهت بگم ولی!...یادم رفت بگم که همونجا،درست همونجا من "دوباره" عاشقت شده بودم!...یادم رفت بگم که عشقم بهت دوبرابر شده بود!...یادم رفت!...حتی یادم رفت بگم که هیچ کس به زیبایی تو راه نمیره!...یادم رفت بگم که هیچ کس نمیتونه مثل تو با هر قدمی که بر میداره،تمام وجود من رو به لرزه بیاندازه!!...اون روز وقتی داشتی میرفتی و دور میشدی،میدونستم که هنوز مال منی!...میدونستم که دوستم داری...میدونستم که به محض اینکه برسی به خونه به من زنگ میزنی!...اون رفتن کجا و این رفتن کجا!...این رفتن لعنتی که برگشتی نداره کجا!...همه ی اینها رو گفتم تا بگم دلم برای راه رفتنت هم تنگ شده!...همه ی اینها رو گفتم تا بگم دلم برای زندگی کردن تنگ شده!...دلم برای اون پسرکی که زمانی دوستش داشتی تنگ شده!...دلم تنگه عشقم!!...دلم...!

http://dirtyprettythings.blogfa.com/post-980.aspx


No comments:

Post a Comment