Saturday, May 29, 2010

مرتضی...

پانزده دقیقه از شروع کلاس گذشته ... مثل هر روز مرتضی سرکرده ی تمام شلوغی های کلاس است ... مثل هر روز به صورت هم میخندیم.... مثل هر روز به زور تلاش می کنم بدون خندیدن دعوایش کنم تا بلکه طاقت بیاورد و پنج دقیقه سرجایش بنشیند... مثل هر روز برایش سرمشق گرفتم.... نصف صورت خندانش را می بینم..... صورتش را بر میگرداند که برود سرجایش بنشیند... ....... زیر چشم راست پسرک عزیز کرده ام کبود بود

No comments:

Post a Comment