Saturday, May 15, 2010

خودسوزی!

پنج شنبه
زنگ دوم
من در حال دیکته گفتن ٰ کنار مرتضی روی اخرین نیمکت کلاس نشسته ام . به مرتضی نگاه می کنم و لبخند می زنم. مینا از جلوی کلاس دزدکی میاد پیشم می ایسته. می ترسه دعواش کنم که بی اجازه اومده!
در گوشم میگه ....
ترجمه حرف هاشو می نویسم چون منم بعد این همه وقت به زور کلماتشو فهمیدم. اخه اولین بار بود که به کار بردن این کلمات در دنیای کودکانه ی من و مینا لازم شده بود.
" خانم جونٰ زن همسایه مون همسن تو بودٰ شوهرش هر شب می زدشٰ هرشب خیلی میزدش شوهرش معتاد بود گراس می کشید!!!!!. امروز خودشو اتیش زد. خانم سوخته بود. نمیددونی که چه شکلی شده بود. خانم کله اش شده بود عین کله ی علی رضا!"
...
پی نوشت: میدونم که با شنیدن کلمه همسایه یک همسایه معمولی میاد تو ذهنتونٰ اما منظور مینا از همسایه اتاق بغلیه. نزدیک ترین چیز تو ذهن شما که منظورش رو بفهمید خونه ی قمر خانمه!
پی پی نوشت: علی رضا تازه رفته موهاشو کچل کرده!
پی پی پی نوشت: من به سه تا بچه که سوختن یه زن رو تو اتیش دیدن چی بگم؟! بگم چی شد؟ چرا این جوری شد؟ بگم مینا کوچولو معلوم نیست سرنوشت تو از این بهتر بشه؟! چه بگم ؟
چی می شد؟ چی می شد اگه من جای اون زن بودم؟ اگه به زور باید لحظه های زندگی مو با کسی نصف می کردم؟ چی میشه ؟ به یک نفر چه قدر باید فشار بیاد که بخواد با درد و رنج بمیره؟ چی باید بشه که ادم بخواد بسوزهٰ تک تک سلول هاش بسوزه
من به این بچه ها چی بگم؟؟!؟!

No comments:

Post a Comment