Tuesday, October 20, 2009

نامه ای برای سهیلا

نامه به زنی که هرگز این نوشته را نخواهد خواند
سلام سهیلا جان
تو من را نمیشناسی اما من حداقل تا حدی میشناسمت. فکر میکنم دو سال پیش بود که شناختمت. دو سال پیش تو تکلیف من بودی. تکلیف درس آسیب شناسی روانی! داستان زندگی تو را که خواندم انگار برای اولین بار پرت شدم وسط دنیای واقعی. قبل از آن ادم نسبتا نرمالی بودم. نرمال؟! نمیدونم تعریف تو از نرمال چیه اما فکر میکنم به نظر اکثریت مردم کسی که دغدغه اش بی سوادی و فقر و روسپیگری و خلاصه هرچی مصیبت این مملکت باشه نرمال نیست. میدونی تو بودی که بهم نشون دادی تو جامعه ام، توی این خاک که عشقش بالاتر از هر عشقیه چه میگذره.
سهیلا جان اولین باری که داستانت را خواندم تا یک هفته هرشب گریه کردم. به معنای واقعی کلمه اشک ریختم . حتی یک لحظه هم ملامتت نکردم حتی یک لحظه. منم جات بودم احتمالا همین کارو میکردم هر کس دیگه ای بود همین کار رو میکرد. کی میدونه تو توی این سالها چی کشیدی؟!
داستان زندگی تو من را وادار کردکه چشهام رو باز کنم چشمهام رو روی واقعیت تلخ این دنیا باز کنم. یاد بگیرم که اگر دنبال حل کردن مشکلات هستم شناخت مشکل اولین پله از این نردبان بلند است. چشام رو باز کردم قلبم به درد اومد شرحه شرحه شد اما هرگز دوباره نبستمشون و اینو مدیون تو هستم مدیون تو!
شبی که بهنود اعدام شد پنجره اتاقم بسته بود، صدای موسیقی بلند بود گوشهامو محکم گرفته بودم تا صداشو نشنوم اخه میدونی تا صبح تا وقتی اعدام شد صداشو میشنیدم که داد میزد نمیخوام بمیرم. اما الان پنجره اتاقم بازه، سرمو بیرون کردم و خوب گوش میدم صدایی نمیاد انگار خسته شدی ... انگار دیگه هیچی نمیگی ....
سهیلا جان فردا صبح اعدام خواهی شد و میدونم و اطمینان دارم که کنار دروازه های بهشت ، در ابتدای ان تونل طلایی کودکت انتظارت را میکشد
سهیلا جان
راستش را بخواهی میترسم اره میترسم من با همه ی شجاعتم میترسم ... اگر روزی بیاد که گوش مردم به شنیدن خبر اعدام عادت کنه چی؟
سهیلا جان من قول میدم قول میدم که داستان زندگی ات را فراموش نکنم و نهایت تلاشم را بکنم که دیگر دخترکی به روز تو دچار نشود دیگر مادرکی مجبور نشود پاره ی جگرش را سر ببرد.
قول میدهم
امضا
نیل

2 comments:

  1. منم وقتی اون لینک آمار رو برام فرستادی این اتفاق برام افتاد...

    ReplyDelete