Sunday, April 4, 2010

کودکم ، قاسم مُرد

قاسم مرد
به قول اکبر عبدی در فیلم مادر ... او مرد از بس که جان ندارد...
قاسم را آب برد.
قاسم پرت شد وسط رودخانه ای که بعد از سالها به خاطر باران شب قبل پر آب بود.
کسی نتوانست قاسم را نجات دهد بس که کوچک بود.
قاسم کوچکم میخواست سرباز شود.
قاسم کوچکم رفت و تنها چیزی که از او برایم به یادگار مانده عکسش است.
همان عکسی که با دست سلام نظامی داده بود.
قاسم رفت و جسدش را کیلومترها دورتر یافتند.
قاسم رفت و برادر و خواهرش هنوز منتظرند که برگردد.
مفهوم مرگ در ذهن کودکان من معنی ندارد هنوز نمیفهمند ...
قاسم رفت و من ماندم که چطور برای کودکانم توضیح بدهم که کجاست و کی برمیگردد.
قاسم رفت و محمد همبازی کوچکش مانده که هنوز میخندد
قاسم رفت و از یک عمر نکبت خلاص شد.
قاسم رفت و می دانم که خداوند کنار دروازه های بهشت بازوهایش را برای در آغوش گرفتن کودکم باز کرده است.
قاسم جان دیدار به قیامت
این جا که قسمتت نبود امیدوارم آنجا خواندن یاد بگیری
....

2 comments:

  1. نیلووووووووو عزیز دلمممم
    حتما خیلی ناراحت شدی!!!!
    طفلک قاسم
    طفلک تو با اون قلب با محبتی که من ازت سراغ دارم!!!!

    ReplyDelete