Monday, August 23, 2010

نیل بی شانه

یادت می آید؟ 40 سال پیش اوایل بهار بود. به تازگی آشنا شده بودیم . باران بهاری که همراهمان بود قطع شده بود و بوی خاک در هوا موج می زد و ما مست بودیم. مست باران بهاری، مست بوی خاک که در هوا پیچیده بود و مست عشق . یادت هست که در آن فولکس کهنه ات نشسته بودیم و تو برایم ساز می زدی و زمزمه می کردی:
" بر گیسویت ای جان ، کمتر زن شانه
چون در چین و شکنش دارد دل من کاشانه"
نگاهت موقع زمزمزه کردن آن قدر صادقانه بود که از آن موقع به بعد دیگر موهایم را شانه نزدم.

No comments:

Post a Comment