Monday, June 28, 2010

برای نادر شاه و برای تن زخمی اش

تو هیچ وقت عمق نفرت را نخواهی فهمید ، هیچ وقت تنت واقعا نخواهد لرزید مگر این که معلم جوانی باشی مگر این که کودکی باشد که شدیدا دل به مهرش بسته مگر این که عزیز کرده ات باشد. مگر این که برایش بهترین چیز های دنیا را بخواهی. قلب تو شرحه شرحه نخواهد شد مگر این که جای کابل را پشت تن کودکی که به او عشق می ورزی ببینی. تو عمیقا غمگین نخواهی شد مگر این که روزی او را ببینی که زانوی راستش پاره پاره شده که زخمش پر از شیشه است .ببینی که آن قدر کابل خورده که پرت شده است روی زمین پر از شیشه. عمق نفرت را حس نخواهی کرد مگر این که از کسی که نام پدر را روی خودش گذاشته بشنوی که با افتخار می گوید ان قدر صبر می کند که تنش عفونت کند که لازم شود پایش را قطع کنند. که بشنوی که دفعه ی بعد عزیز کرده ات ته چاه خواهد بود. تو نخواهی فهمید ...

خوب شد که قاسم مرد